عیسی لبی و مرده دلم در برابرت


عیسی لبی و مرده دلم در برابرت

عیسی لبی و مرده دلم در برابرت


عیسی لبی و مرده دلم در برابرت

عیسی لبی و مرده دلم در برابرت


عیسی لبی و مرده دلم در برابرت

عیسی لبی و مرده دلم در برابرت


عیسی لبی و مرده دلم در برابرت

عیسی لبی و مرده دلم در برابرت


عیسی لبی و مرده دلم در برابرت

عیسی لبی و مرده دلم در برابرت


چون تخم پیله زنده شوم باز دربرت

چون تخم پیله زنده شوم باز دربرت
چون تخم پیله زنده شوم باز دربرت
چون تخم پیله زنده شوم باز دربرت
چون تخم پیله زنده شوم باز دربرت
چون تخم پیله زنده شوم باز دربرت
چون تخم پیله زنده شوم باز دربرت
چون تخم پیله زنده شوم باز دربرت
چون تخم پیله زنده شوم باز دربرت
چون تخم پیله زنده شوم باز دربرت
چون تخم پیله زنده شوم باز دربرت
چون شمع ریزم از مژه سیلاب آتشین
چون شمع ریزم از مژه سیلاب آتشین
چون شمع ریزم از مژه سیلاب آتشین
چون شمع ریزم از مژه سیلاب آتشین
چون شمع ریزم از مژه سیلاب آتشین
چون شمع ریزم از مژه سیلاب آتشین
چون شمع ریزم از مژه سیلاب آتشین
چون شمع ریزم از مژه سیلاب آتشین
چون شمع ریزم از مژه سیلاب آتشین
چون شمع ریزم از مژه سیلاب آتشین
چون شمع ریزم از مژه سیلاب آتشین
ز آن لب که آتش است و عسل می دهد برت
ز آن لب که آتش است و عسل می دهد برت
ز آن لب که آتش است و عسل می دهد برت
ز آن لب که آتش است و عسل می دهد برت
ز آن لب که آتش است و عسل می دهد برت
ز آن لب که آتش است و عسل می دهد برت
ز آن لب که آتش است و عسل می دهد برت
ز آن لب که آتش است و عسل می دهد برت
ز آن لب که آتش است و عسل می دهد برت
ز آن لب که آتش است و عسل می دهد برت
ز آن لب که آتش است و عسل می دهد برت
گر خود مگس شوم ننشینم بر آن عسل
گر خود مگس شوم ننشینم بر آن عسل
گر خود مگس شوم ننشینم بر آن عسل
گر خود مگس شوم ننشینم بر آن عسل
گر خود مگس شوم ننشینم بر آن عسل
گر خود مگس شوم ننشینم بر آن عسل
گر خود مگس شوم ننشینم بر آن عسل
گر خود مگس شوم ننشینم بر آن عسل
گر خود مگس شوم ننشینم بر آن عسل
گر خود مگس شوم ننشینم بر آن عسل
گر خود مگس شوم ننشینم بر آن عسل
ترسم ز نیش چشم چو زنبور کافرت
ترسم ز نیش چشم چو زنبور کافرت
ترسم ز نیش چشم چو زنبور کافرت
ترسم ز نیش چشم چو زنبور کافرت
ترسم ز نیش چشم چو زنبور کافرت
ترسم ز نیش چشم چو زنبور کافرت
ترسم ز نیش چشم چو زنبور کافرت
ترسم ز نیش چشم چو زنبور کافرت
ترسم ز نیش چشم چو زنبور کافرت
ترسم ز نیش چشم چو زنبور کافرت
ترسم ز نیش چشم چو زنبور کافرت
یاقوت هست زادهٔ خورشید نی مگوی
یاقوت هست زادهٔ خورشید نی مگوی
یاقوت هست زادهٔ خورشید نی مگوی
یاقوت هست زادهٔ خورشید نی مگوی
یاقوت هست زادهٔ خورشید نی مگوی
یاقوت هست زادهٔ خورشید نی مگوی
یاقوت هست زادهٔ خورشید نی مگوی
یاقوت هست زادهٔ خورشید نی مگوی
یاقوت هست زادهٔ خورشید نی مگوی
یاقوت هست زادهٔ خورشید نی مگوی
یاقوت هست زادهٔ خورشید نی مگوی
خورشید هست زادهٔ یاقوت احمرت
خورشید هست زادهٔ یاقوت احمرت
خورشید هست زادهٔ یاقوت احمرت
خورشید هست زادهٔ یاقوت احمرت
خورشید هست زادهٔ یاقوت احمرت
خورشید هست زادهٔ یاقوت احمرت
خورشید هست زادهٔ یاقوت احمرت
خورشید هست زادهٔ یاقوت احمرت
خورشید هست زادهٔ یاقوت احمرت
خورشید هست زادهٔ یاقوت احمرت
خورشید هست زادهٔ یاقوت احمرت
خون ریز ماست غمزهٔ جادوت پس چرا
خون ریز ماست غمزهٔ جادوت پس چرا
خون ریز ماست غمزهٔ جادوت پس چرا
خون ریز ماست غمزهٔ جادوت پس چرا
خون ریز ماست غمزهٔ جادوت پس چرا
خون ریز ماست غمزهٔ جادوت پس چرا
خون ریز ماست غمزهٔ جادوت پس چرا
خون ریز ماست غمزهٔ جادوت پس چرا
خون ریز ماست غمزهٔ جادوت پس چرا
خون ریز ماست غمزهٔ جادوت پس چرا
خون ریز ماست غمزهٔ جادوت پس چرا
خونین سلب شده است لب معجز آورت
خونین سلب شده است لب معجز آورت
خونین سلب شده است لب معجز آورت
خونین سلب شده است لب معجز آورت
خونین سلب شده است لب معجز آورت
خونین سلب شده است لب معجز آورت
خونین سلب شده است لب معجز آورت
خونین سلب شده است لب معجز آورت
خونین سلب شده است لب معجز آورت
خونین سلب شده است لب معجز آورت
خونین سلب شده است لب معجز آورت
مانا که هم لبت خورد آن خون که غمزه ریخت
مانا که هم لبت خورد آن خون که غمزه ریخت
مانا که هم لبت خورد آن خون که غمزه ریخت
مانا که هم لبت خورد آن خون که غمزه ریخت
مانا که هم لبت خورد آن خون که غمزه ریخت
مانا که هم لبت خورد آن خون که غمزه ریخت
مانا که هم لبت خورد آن خون که غمزه ریخت
مانا که هم لبت خورد آن خون که غمزه ریخت
مانا که هم لبت خورد آن خون که غمزه ریخت
مانا که هم لبت خورد آن خون که غمزه ریخت
مانا که هم لبت خورد آن خون که غمزه ریخت
کاینک نشان خون به لب شکرین درت
کاینک نشان خون به لب شکرین درت
کاینک نشان خون به لب شکرین درت
کاینک نشان خون به لب شکرین درت
کاینک نشان خون به لب شکرین درت
کاینک نشان خون به لب شکرین درت
کاینک نشان خون به لب شکرین درت
کاینک نشان خون به لب شکرین درت
کاینک نشان خون به لب شکرین درت
کاینک نشان خون به لب شکرین درت
کاینک نشان خون به لب شکرین درت
از نشترت سلاح دو بادام گاه جنگ
از نشترت سلاح دو بادام گاه جنگ
از نشترت سلاح دو بادام گاه جنگ
از نشترت سلاح دو بادام گاه جنگ
از نشترت سلاح دو بادام گاه جنگ
از نشترت سلاح دو بادام گاه جنگ
از نشترت سلاح دو بادام گاه جنگ
از نشترت سلاح دو بادام گاه جنگ
از نشترت سلاح دو بادام گاه جنگ
از نشترت سلاح دو بادام گاه جنگ
از نشترت سلاح دو بادام گاه جنگ
چشمم چو پسته پر رگ خونین ز نشترت
چشمم چو پسته پر رگ خونین ز نشترت
چشمم چو پسته پر رگ خونین ز نشترت
چشمم چو پسته پر رگ خونین ز نشترت
چشمم چو پسته پر رگ خونین ز نشترت
چشمم چو پسته پر رگ خونین ز نشترت
چشمم چو پسته پر رگ خونین ز نشترت
چشمم چو پسته پر رگ خونین ز نشترت
چشمم چو پسته پر رگ خونین ز نشترت
چشمم چو پسته پر رگ خونین ز نشترت
چشمم چو پسته پر رگ خونین ز نشترت
خاقانیی که بستهٔ بادام چشم توست
خاقانیی که بستهٔ بادام چشم توست
خاقانیی که بستهٔ بادام چشم توست
خاقانیی که بستهٔ بادام چشم توست
خاقانیی که بستهٔ بادام چشم توست
خاقانیی که بستهٔ بادام چشم توست
خاقانیی که بستهٔ بادام چشم توست
خاقانیی که بستهٔ بادام چشم توست
خاقانیی که بستهٔ بادام چشم توست
خاقانیی که بستهٔ بادام چشم توست
خاقانیی که بستهٔ بادام چشم توست
چون پسته بین گشاده دهان در برابرت
چون پسته بین گشاده دهان در برابرت
چون پسته بین گشاده دهان در برابرت
چون پسته بین گشاده دهان در برابرت
چون پسته بین گشاده دهان در برابرت
چون پسته بین گشاده دهان در برابرت
چون پسته بین گشاده دهان در برابرت
چون پسته بین گشاده دهان در برابرت
چون پسته بین گشاده دهان در برابرت
چون پسته بین گشاده دهان در برابرت
چون پسته بین گشاده دهان در برابرت